...و دروغگویی که به من می گوید تو آدم نیستی
این روزها آدمهای کثیف، خیابان های پلشت و هوای متعفن همه زندگی ام را تشکیل می دهند.
همه چیز غرق این پلیدیهاست به هرچیزی که دست می زنم حس ناپاکی همه وجودم را پر می کند. می روم تا دستهایم را بشویم اما می بینم که صابون هم تبدیل به تکه ای از مردار شده و از شیر آب چرکابه بیرون می آید.
بادهای نفله هم جز بوی شاش چیزی در این بهار به همراخود نمی آورند.
اما هیچکدام اینها گندو حال بهم زننده تر از این روزنامه ها و خبرها نیستند، رذالتی که دارد عمرم را تباه می کند و دروغگویی که به من می گوید
تو آدم نیستی
من درباره ای ندارم همه حرف های من در باره دیگران است ...