آقای وزیر! لطفاً چراغ مه شکن تان را روشن کنید
کار از کار گذشته است؛ باران به
دهانمان میبارد و کسی نیست ملحفهای رویمان بیندازد تا بیش از این با
دهانی باز بر سنگفرش ناامیدی انتظار نکشیم. کار از کار گذشته است؛ اتومبیلی
که به ما زده مدتهاست قریه را ترک کرده و در مه گم شده است. سالهاست
سراسر قریه هنر و ادب را مه فراگرفته است. شاعران، نویسندگان و همه اهالی
هنر خسته، لب فروبسته در شولای مه پنهاناند. نه اجاقی میسوزد و نه چراغی
میافروزد و قلمها و دستها از شدت رنجی که به آن رفته متورم شدهاند.
در سالهایی که گذشت نه آوازخوانی در کوچههای ده، آنچه را که در دل داشت خواند و نه شعری از قلم شاعری تراوید. نقاش دلخسته هم نتوانست نقشِ نگار خود را بر بوم روزگار ترسیم کند و فرهادها هم نتوانستند بر سینه کوه یادگاری برای یار بکنند.
در آن سالها هیچ کسی، هیچ کسی را نه دید و نه شناخت. هوا همچنان مهآلود بود. مه از شیشهها گذشت و به اتاقهایمان آمد و همه چیز را در خود فرو برد. مه آمد و بر کتابخانهها ، قاب عکسهای قدیمی، حتی بر آینهمان نشست تا خودمان را هم نبینیم.
مه در خیابانهای قریه موج میزد و عابرانش هر روز زیر چرخ اتومبیلهای وزیر و مدیران فرهنگی له میشدند از ناشر تا نویسنده، از تهیهکننده تا بازیگر، از من تا شما.
آقای وزیر! قبول کنید در این سالها شما هم مثل من و مثل همه شهروندان و هموطنان بهرهای از هنر نبردید.
آقای وزیر! اینجا فقط هوای قریه مهآلود نیست، بلکه آب بالا دستش هم گلآلود شده است و بادی هم که برآن میوزد عطر هیچ گیاهی را با خود ندارد و معلوم نیست از کدام سرزمین بیحاصل گذشته است. اینجا بوف کور هم بر شاخسارش لانه نمیکند.
یادمان نمیرود یک شب که همه اهالی قریه خواب بودند، عدهای رفتند، نشر چشمه را خشک کردند تا از فردا هیچ گیاهی در باغچه جانها نروید.
حرفها و دردها زیادند، نمیدانم بگویم یانه؟!
در سالهایی که گذشت نه تنها کسی نخواست حرفی بشنود، بلکه مه کاری کرد تا کسی حتی برای خودش هم از سر دلتنگی ترانهای ناشاد زمزمه نکند.
آن روزها گذشت، آن روزهای نومیدی و مه. حالا که قرار است نسیمی از کوی امید به سوی این قریه روانه شود تا عطر گل و گیاه برایمان به ارمغان آورد؛ میتوانم حرفهایم را بزنم.
آقای وزیر! اینجا جای خیلی چیزها خالی است، جای سلوچ، همسایهها، تنگسیر. اینجا هنوز کوچهها باریکاند و دکانهایش بسته است. مه سراسر قریه را فرا گرفته، آنقدر که چشم چشم را نمیبیند. اگر قرار است هوای قریه را صاف کنی؛ مانند ابر برهمه یکسان ببار. از بس که این سالها کسی نبود تا به درد دلی گوش دهد همه حرفها و خواستهها بر دل مانده و نمیدانم کدام را بازگو کنم.
آقای وزیر! ما از بردن نام یزید ابایی نداریم. کسی که چشم حیا را بست و به عزیزترین اولاد بشر جفا کرد. از بردن نام چنگیز هراسی نداریم. آن که در یک روز در نیشابور از سر مردان و زنان و کودکان منارهای به پا کرد. از بردن نام ضحاک، فرعون، آتیلا، حتی هیتلر و صدام و همه خونخواران ترسی نداریم؛ اما از بردن نام کسانمان، دوستانمان میترسیم. از به زبان آوردن نام احمد، فروغ، نیما، صادق و نام دیگر کسان ما. کاش میشد ممیزی دستگاهتان دستوری میداد تا به جای نام همه آن خفتدهندگان تاریخ، نامهای دیگری جایگزین شود.
راستی به نکته دیگری هم توجه کنید! اگر در زمان تصدیگری شما فردوسی، سعدی، مولوی و حافظ و خیلی از بزرگان ادبیات ایران زندگی میکردند برخورد شما با آنها چگونه بود؟ یادتان نرود از خاکی که قبلاً گندم برآمده باز هم گندم برمیآید. بیشک در زمانه ما هم بزرگانی در کارند و امید میرود هر تصوری که از بزرگان گذشته دارید با این بزرگان هم داشته باشید وگرنه این حق را به ما بدهید که تصورکنیم که نظرتان با گذشتگان همین است که با حاضران دارید.
در سالهایی که گذشت نه آوازخوانی در کوچههای ده، آنچه را که در دل داشت خواند و نه شعری از قلم شاعری تراوید. نقاش دلخسته هم نتوانست نقشِ نگار خود را بر بوم روزگار ترسیم کند و فرهادها هم نتوانستند بر سینه کوه یادگاری برای یار بکنند.
در آن سالها هیچ کسی، هیچ کسی را نه دید و نه شناخت. هوا همچنان مهآلود بود. مه از شیشهها گذشت و به اتاقهایمان آمد و همه چیز را در خود فرو برد. مه آمد و بر کتابخانهها ، قاب عکسهای قدیمی، حتی بر آینهمان نشست تا خودمان را هم نبینیم.
مه در خیابانهای قریه موج میزد و عابرانش هر روز زیر چرخ اتومبیلهای وزیر و مدیران فرهنگی له میشدند از ناشر تا نویسنده، از تهیهکننده تا بازیگر، از من تا شما.
آقای وزیر! قبول کنید در این سالها شما هم مثل من و مثل همه شهروندان و هموطنان بهرهای از هنر نبردید.
آقای وزیر! اینجا فقط هوای قریه مهآلود نیست، بلکه آب بالا دستش هم گلآلود شده است و بادی هم که برآن میوزد عطر هیچ گیاهی را با خود ندارد و معلوم نیست از کدام سرزمین بیحاصل گذشته است. اینجا بوف کور هم بر شاخسارش لانه نمیکند.
یادمان نمیرود یک شب که همه اهالی قریه خواب بودند، عدهای رفتند، نشر چشمه را خشک کردند تا از فردا هیچ گیاهی در باغچه جانها نروید.
حرفها و دردها زیادند، نمیدانم بگویم یانه؟!
در سالهایی که گذشت نه تنها کسی نخواست حرفی بشنود، بلکه مه کاری کرد تا کسی حتی برای خودش هم از سر دلتنگی ترانهای ناشاد زمزمه نکند.
آن روزها گذشت، آن روزهای نومیدی و مه. حالا که قرار است نسیمی از کوی امید به سوی این قریه روانه شود تا عطر گل و گیاه برایمان به ارمغان آورد؛ میتوانم حرفهایم را بزنم.
آقای وزیر! اینجا جای خیلی چیزها خالی است، جای سلوچ، همسایهها، تنگسیر. اینجا هنوز کوچهها باریکاند و دکانهایش بسته است. مه سراسر قریه را فرا گرفته، آنقدر که چشم چشم را نمیبیند. اگر قرار است هوای قریه را صاف کنی؛ مانند ابر برهمه یکسان ببار. از بس که این سالها کسی نبود تا به درد دلی گوش دهد همه حرفها و خواستهها بر دل مانده و نمیدانم کدام را بازگو کنم.
آقای وزیر! ما از بردن نام یزید ابایی نداریم. کسی که چشم حیا را بست و به عزیزترین اولاد بشر جفا کرد. از بردن نام چنگیز هراسی نداریم. آن که در یک روز در نیشابور از سر مردان و زنان و کودکان منارهای به پا کرد. از بردن نام ضحاک، فرعون، آتیلا، حتی هیتلر و صدام و همه خونخواران ترسی نداریم؛ اما از بردن نام کسانمان، دوستانمان میترسیم. از به زبان آوردن نام احمد، فروغ، نیما، صادق و نام دیگر کسان ما. کاش میشد ممیزی دستگاهتان دستوری میداد تا به جای نام همه آن خفتدهندگان تاریخ، نامهای دیگری جایگزین شود.
راستی به نکته دیگری هم توجه کنید! اگر در زمان تصدیگری شما فردوسی، سعدی، مولوی و حافظ و خیلی از بزرگان ادبیات ایران زندگی میکردند برخورد شما با آنها چگونه بود؟ یادتان نرود از خاکی که قبلاً گندم برآمده باز هم گندم برمیآید. بیشک در زمانه ما هم بزرگانی در کارند و امید میرود هر تصوری که از بزرگان گذشته دارید با این بزرگان هم داشته باشید وگرنه این حق را به ما بدهید که تصورکنیم که نظرتان با گذشتگان همین است که با حاضران دارید.
آقای وزیر! انتظار نداریم که هوای قریه را صاف کنید؛ اما از شما میخواهیم وقتی با اتومبیلتان از قریه میگذرید چراغ مهشکنتان را روشن کنید تا کسی زیر چرخهایتان له نشود.
http://www.ghanoononline.ir/News/Item/97999/22/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B1--%D9%84%D8%B7%D9%81%D8%A7-%DA%86%D8%B1%D8%A7%D8%BA-%D9%85%D9%87-%D8%B4%DA%A9%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF.html
+ نوشته شده در شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ ساعت 11:1 توسط علی خوش تراش
|
من درباره ای ندارم همه حرف های من در باره دیگران است ...